بایگانی

همهٔ نوشته‌های ماهِ مِی 2013

22 اردیبهشت

منتشرشده 12 مِی 2013 بدست daftarchekhateratinternet

سلام 

به حساب من روز 47 روز از تشکیل بیبی جان میگذره 

و یک چیزی 

وقتی آدمها از معجزه تولد صحبت میکنن، به نظرم باید باور کرد

خیلی خیلی جالب، عجیب و پیچیده است 

چه دم و دستگاهی در کاره تا یک بیبی خوشگل به سلامتی و خوشحالی رشد کنه و پا بگیره

الان دارم کتاب راهنمای بارداری سلامت مایو کلینیک رو میخونم ، اصلا تعجب میکنم، بیبی عزیز دوهفته پیش 1/17 اینچ بوده،   هفته پیش 1/8 و الان ماشاا… هزار ماشاا… شده 1/3 اینچ. این روزها خیلی آرزو میکنم کاش تکنولوژی پیشرفت کرده بود و امکاناتی بود که من بتونم به شکل آنلاین بیبی رو مونیتور کنم، فکرشو بکن یه مونیتور یه جای خونه نصب بود و میتونستم هر لحظه که بخوام بیبینم بیبی جونم داره چکار میکنه… حالا به ما نرسید ولی من از دوستان عزیز در بخش مهندسی پزشکی خواهش میکنم مادران نگران و مشتاق رو درک کنن و به فکر این تکنولوژی باشن

خلاصه حرفم اینه که خیلی پیچیده است و من واقعا امیدوارم خداوند مهربان کمک کنه و همه چیز به سلامتی و شادی پیش بره و بیبی قهرمان من همه مراحل رشد و تکاملش رو با سلامتی گام به گام طی کنه و همه چی سر جاش باشه… آمین

19 اردیبهشت

منتشرشده 9 مِی 2013 بدست daftarchekhateratinternet

امروز تقریبا 8 روز هست که من و بیبی محترم منزل را ترک نکردیم، یعنی حتی پامون هم به راه پله نرسیده

در این روزهای شیرین خیلی بارونهای خوبی اومده و من واقعا به آب و هوای امسال مفتخرم

اگر سرعت اینترنت بهتر بود و ما مجبور نبودیم برای دانلود کردن فیلمهامون انقدر صبر کنیم و یا اینکه مجانی بود و ما مجبور نبودیم حساب کنیم 1 گیگ 1600 یا 2400، میتونستیم کلا خونه بمونیم همه 9 ماه رو، البته به جز کلاس فرانسه که چاره ای نیست باید بریم. که اونم رو 4 شنبه پبچوندیم و امیدواریم دیگه 1 شنبه بریم ایشالا! 

بله اگر اینترنت اوضاع بهتری داشت میتونستیم به راحتی به رسالتمون برای دیدن مینی سریالهای انگلیسی ادامه بدیم و کلا خوشباشیم. درطی هفته گذشته ما با هم د وِی وي لیو نَو رو دیدیم و زیاد هم خوشمون نیومده، اولش فکر کردیم ای بابا این که داره ملت بریتانیای کبیر رو میشوره، بعد دیدیم طی معجزاتی که رخ داد انگار ملت بریتانیای کبیر شسته نشدن، در مجموع به نظرم فیلم بی سر و تهی بود یک مشت آدم که خیلیهاشون اصلا نیازی به وجودشون نبود، مثلا جرجیانا و اون رئیس بانکه به چه مناسبت بودن خدا داند، آها ما متیو مک فیدن رو هم دوست نداشتیم، به نظرم همون در نقش دارسی خیلی توی حس بازی کنه بهتره، ما اونجا دوستش میداشتیم. 

مینی سریال بعدی که دیدیم اما 2009 بود. من قبلا کتابشو خونده بودمو خوشم نیومده بود. خوشحالم به اطلاع برسونم که فیلمش به بیخودی کتابش نیست ولی از همون مشکل بیسیک کتابش رنج میبره. من انتظار داشتم با توجه به جدید بودنش بی بی سی راه حلی برای رفتار غیرمنطقی و توجیه نشدنی فرانک چرچیل پیدا کرده باشه و در اقتباس فیلمیش یه چیز بهتری درآورده باشه بات انتظار بیجایی بوده گویا و ترجیح دادن به کتاب وفادار بمونن. در کل فیلمش بد نبود و ما 240 دقیقه نسبتا پلزنتی رو گذروندیم

در اینجا خوشحالم به اطلاع برسونم بیبی بانو شری بالاخره به دنیا اومدن و ما رو از نگرانی نجات دادن، والا خسته شدیم بسکه صفحه رفرش کردیم

آها در ادامه بنده فیلم فیدلر آن د روف رو هم دیدم، و از مشاهده قسمت تو لایف تو لایف لخایم لذت بردم، البته پلژر کسب شده به اندازه زمانی که شلدن میخوند، نبود ولی همینکه اریجینهای شعر شلدن رو فهمیدیم خوبه! در کل فیلم جالبی بود، ما رو واداشت فکر کنیم

 در ادامه برنامه اینکه من مایل هستم  دست از رومانس برداشته و سراغ چیزهای پیچیده تری چون سوتز و فایرفلای اینا برم ولی  نه که استرس داره میترسم برای روحیه بیبی خوب نباشه والا که خیلی  بهترم هست، خارج شدن از زندگی کردن در فری لندهای بریتیش و رفتن سراغ زندگی های رئال و پیچیده آمریکایی

 

یادم رفته بود بنویسم چهارشنبه شب بارون اومد،

منتشرشده 5 مِی 2013 بدست daftarchekhateratinternet

یادم رفته بود بنویسم چهارشنبه شب بارون اومد، من که نفهمیده بودم ولی ب فهیمده بود و به فال نیک گرفته بود … منم میگیرم. و کلا هوا برای این موقع سال انقدر عالیه که من همش فکر میکنم به به چه ایام خوشی و پا قدم بیبی ماست .

البته سوال هم دارم آیا همیشه اینجوری بوده من نمیفهمیدم یا چی خلاصه؟

در ایام شیرین که من و بیبی جان خونه نشین شدیم و استراحت مطلق بهمون دادن و حتی آشپزی هم نیمتونیم بکنیم، خیلی خوشحالیم. از صبح تا شب دراز کشیدیم روی کاناپه و حال میکنیم با هم. گاهی هم این وسط ها میوه میخوریم و به دستشویی (جسارته البته) سری میزنیم. 

الان داشتیم با بیبی جان والتز شماره 2 شاستوکوویچ که آندره ریو زحمتشو کشیده گوش میدادیم

آها راستی من دچار تناقضم. از یه طرف دلم میخواد از تک تک لحظاتم با بیبی جان لذت ببرم. از سوی دیگه دلم میخواست یکم بزرگتر بود میفهمیدم که وول میخوره، از طرف دیگه دلم میخواد بدونم دختره یا پسره، بعد از همه اینا دلم میخواد بدونم چه شکلیه، حالا چکار کنم به نظرتون؟

در مجموع تا الانش که 4 روزه خیلی خوش گذشته :دی 

 دیشب هم با هم چیز دیدیم این  دِ تننت آو ویدفل هال. بد نبود ولی خیلی هم توصیه کردنی نیست

قسمت 1و 2 سیزن 3 گیم آو ترونز رو هم دیدیم. به نظرم خوب نیست برای الان بیبی. قثط کاش یکی بهمون میگفت این دنریس آخرش که حالا هنوز نیومده تا کتاب 5 اش که هست چیه سرنوشبش!

امروز روز خوبیست

منتشرشده 1 مِی 2013 بدست daftarchekhateratinternet

امروز 11 اردیبهشت 1392 روز مادر 

روز خوبی است 

و عجیب 

و سرآغاز روزهای شیرین 

حتی در 10 روز گذشته حدس هم نمیزدم

ساعت حدود 8 شب فهمیدم که حامله ام 

عجیبه، نه؟

از ته دلم خدا رو شکر کردم 

به خاطر اینکه علی رغم همه خرابکاریهام، نذاشت غصه بخورم و راضی نشد که رنج بکشم. خدایی که تا این لحظه همش بوده و برای بقیه اش هم حتما هست. امیدوارم که من قدردان همه نعمتها باشم. 

خدایا شکرت به خاطر اینکه بوسه خیلی خوشحاله

منم قراره تا جایی که راه داره استفاده کنم. دکتر گفته استراحت کن. منم قراره  فقط آشپزی کنم اونم چون دستپخت ب رو نمیپسندم. دیگه همه بقیه کارها با خودشه از خرید و تمیزی و جارو و ظرف و …. هر چی شد خلاصه. خودشم گفته همه کارها رو میکنه و حتی حاضره من رو باد هم بزنه :دی

من فقط باید بشینم و آهنگ گوش کنم و برم استخر و یوگا کار کنم و  خلاصه به خودم و نینی جان برسم. 

خدا انشالا نینی و بابای نینی رو برای ما نگه داره

باید حواسم باشه انقدر لپ تاپ رو نذارم روی دلم و پاهام، خدایا چقدر باید کتاب بخونم و مطالعه کنم. فعلا که صرفا ویدئوهای زایمان طبیعی رو توی یوتیوب دیدم، والا نوعی خودآزاریه

ولی یه دونه دیدم خیلی عالی بود، خانومه فکر کنم انگلیسیه رفته وسط برکه پر آب و درخت و سبز و خوشگل، بدون هیچ کمک حرفه ای، فقط خودش و شوهرش و بقیه بچه هاش، زایمان میکنه … اصلا عجیب بود البته بچه چهارمشه ولی خب بازم والا خیلی دل و جرات میخواد

شب رفتم خونه مادرم اینا و از آنجا مادربزرگم اینا، شام  بودیم، خوش گذشت

احساس میکنم هیجانم رو کم منتقل کردم ولی واقعیت اینه که وقتی توی آزمایشگاه پارس روبروی بانک تجارت بلوارط. جواب آزمایش رو دیدم و اون عدد 232  و  اینکه بالای 25 علامت بارداریه، لبخندم خیلی عمیق بود و تشکرم از خداوند از اون ته مه های قلبم. شما نمیدونید برای کسی که یکبار ماهی کوچولوش رو با دستهای خودش از بین برده، اگرچه به میل خودش نبوده ولی چاره دیگه ای هم نداشته، چقدر این مسئله عمیقه …اون زمان من با چشم گریون دعا کردم که خداوند این نینی رو از من بگیره و بده به اون خانمی که توی مطب دکتر توی مشهد دیده بودم و بهم گفته بود دستتون رو رو سر ما هم بکشید. و اینکه حالا خداوند همون دفعه اول با مهربانی حرف منو شنیده باشه چقدر مهم و بزرگه 

امیدوارم خداوند به ما کمک کنه 

من میدونم که خداوند شرایط اون موقع بوسه رو می فهمید و اینکه این بچه اون موقع و بعد اون تحت فشار بود و خدایا شکرت که حالا خوشحاله خوشحاله. خدای مهربان خواهش میکنم به من کمک کن برای اینکه قدر نینی گولو و بابای نینی گولو رو بدونم و بتونم شکر همه نعمتهات رو بجا بیارم.

11 اردیبهشت 92

منتشرشده 1 مِی 2013 بدست daftarchekhateratinternet

خدای عزیز و مهربان 

در این روز شیرین که روز مادر نامیده شده توی این مملکتی که همه چیش قلابیه، من از تو ممنونم. برای اینکه نعمت رو بر  من تموم کردی. همه شادیها همه عشق ها همه خوبیها همه آرامش 

دیشب برای مادر همسر مهربانم مراسم روز مادر برگزار کردم. کیک و شام و کادو و مهربانی و پف فیل و خلاصه 

آه و بهترین ها برای تو …. همسر عزیز و مهربانم