بایگانی

همهٔ نوشته‌های ماهِ دسامبر 2012

91.10.6 – مبارک باد

منتشرشده 26 دسامبر 2012 بدست daftarchekhateratinternet

امروز 4 امین سالگرد ازدواج میمون و مبارکم بود. روز بسیار خوبی بود هم امروز هم چهارسال پیش. پدر عزیز و مهربانم در هر دو روز سنگ تمام گذاشت

در حال حاضر حسرتی برای دیدن، معاشرت و یا خوابیدن با مردهای بیشتر ندارم. و دلیل اینکه برخی به خاطر جانی دپ

هیجان زده میشن رو نمیفهمم. ولی دلم برای اون تپیدنهای قلبم، اون همه هیجانهای سرکاری تنگ میشه. تنها حسرتم اینه که چرا بیشتر پستگی نکردم وقتی میتونستم؟ چراش چند دلیل داره … 1- ترس میدونید که خانواده و جامعه و … منم که هیچ وقت خط شکن نبودم، تازه بودم ولی نه اونقدری که دلم میخواسته ….2- بلد نبودم 3- از عنفوان کودکیم با مشکل کمبود اعتماد به نفس مواجه بودم. والا چی بگم؟ این تیکه اش گریه داره. در تمام اون زمانها من دنبال دوست بودم و خوش گذرونی و بدون یک رابطه جدی. بله اشتباه کردم … آیا باید دیرتر ازدواج میکردم؟ جواب این مسئله به ازدواجم مربوط نیست به اینکه کم بازیگوشی کردم مربوطه …شاید هم الان دیگه دورش گذشته و حتی اگر بتونم هم دیگه زیاد خوشحال نشم. بالاخره هر چیزی حد و اندازه داره. 

بگذریم در 4 امین سالگرد ازدواج فرخنده ام، خودم رو مهمون کردم به خرید یک لباس و شلوار خونه از هالیدی که خدا رو شکر توی آف بود. خداییش من از کیفیتشون راضیم . باشد که ایشالا ایران و آمریکا آشتی کنن و ما دستمون به ویکتوریاز سیکرت برسه 

پارسال خودم رو به نیم بوت های دکتر ماخ مهمون کردم. امسال توان مالیم کم شده … چرا حقوقم رو نمیدن؟ اگه بتونم فردا یه جفت دستکش چرم مشکی برای خودم بگیرم تمومه، پرونده امسالم رو میبندم. تا انشالا سال دیگه پول های همسر مهربان رو خرج کنم که به سلامتی و شادی ار امروز در شغل مورد علاقشون مشغول به کار شدن!

یه کیک خیلی عالی هم پختم ببرم خونه مامان اینا که به دلیل باران و داشتن مادری نگران از رفتن به منزل مادرم اینا به اصرار خودشون صرف نظر کردم. حالا فردا میبرم. خدایا به خاطر باران ممنونیم خیلی زیاد. خیلی امسال زحمت کشیدی

خیلی زیاد از این کارا بکن بیزحمت. 

همه چیز آرومه و من به غایت خوشحالم، فقط باید روی بیلیون دالر آیدیام کار کنم. خدایا لطفا یادت نره 

 

What is my dream?

منتشرشده 24 دسامبر 2012 بدست daftarchekhateratinternet

بله من در 27 سالگی دقیق نمیدونم رویام چیه و در آینده میخواهم چه کاره شوم؟

آیا این مسئله غم انگیز نیست کمی؟

دو سه روز پیش به این فکر کردم که ایشالا هنوز 60 سال وقت دارم، بعد فکر کردم با یه تقریب خوبی تا الان هم نصف اون 60 سال روز گذروندم، اگه بقیه شم همینجوری بگذره که واویلا!

entertainment?communication?fashion is my passion? sociology?social network analysis?food?knitting?what?

و لزوم مستندسازی! لازمه که بنده نوشته هام رو مرتب بنویسم. همراه با تگ و مگ و اینا

 رویای اصلیم اینه که کارفرما باشم و charitable foundation 

برای اینکه اون رو داشته باشم باید پول داشته باشم. آیا حتما باید پول فراوان داشته باشم؟ نگاه کنید وقتی به آینده فکر میکنیم همه چیز خیلی پیچیده میشه ، دلیل اینکه من به فیلمهام و بافتنی و آشپزی و غیره پناه میبرم. رهایی و فراموشیه آیا؟ البته قضیه انقدرها بد نیست ولی من معمولا باید شروع کنم، شروع واسم سخته ولی آدم اینه وسط راه ببرم نیستم. چرا شروع نمیکنم انگیزه کافی ندارم لابد. ندارم؟