بایگانی

همهٔ نوشته‌های ماهِ آوریل 2013

پدر عزیزم

منتشرشده 29 آوریل 2013 بدست daftarchekhateratinternet

پدر عزیز و قهرمان من

امروز و هر روز کنار تو خیلی خوش میگذره … باید من خاطره های تو رو بنویسم تا هزار سال دیگه یادم بمونه …. تنت سلامت باشه عزیز دل، دلت خوش … از الان تا هزار سال دیگه

امروز بابا از خاطرات دوران دانشجویی اش گفت … از علم و صنعت … از کنترل دینامیک و دکتر حسام ضیا نامی تا یه درس دیگه که اسمش یادم نیست و استادش حسنعلی فروتن بوده و دو تا درس دیگه که نه میدونیم اسمهاشون چین و نه اسم استادشون رو یادمونه ….

پدر مهربان من با این همه استعداد … خدا رو شکر که دلت خوشه خدا کنه همیشه خوش باشه … پدر مهربان من که پدری رو در حق من تموم کرده ….

برق چشمای بابای من موقع تعریف این خاطرات دیدن داشت. کاش میشد برخی لحظه ها رو ثبت کرد و نگه داشت . به لطف این بابا هست که من میتونم هر جا که باشم سرمو بالا بگیرم و بگم بله من دختر فلانیم . چه اینوریها، چه اونوریها … همه و همه … با آقای فلانی فلانجا چه نسبتی دارید؟ با افتخار میگیم که پدرمون هستند. و شادی و عشق و خونه ای که توش پدر ما به ما واقعا از گل نازکتر نگفته … مامانم گفته ها نه که حالا فحش داده باشه ولی مثلا دلم شکسته باشه ولی بابام هیچی … من هیچ خاطره بد یا خشنی از بابام ندارم …. برای ما که گل گل بود، برای برادرم هم که نمیدونم والا بالاخره پسر بود و شاید باید به شکل متفاوتی تربیت میشده من فقط یکبار یادمه که باهاش خشن برخورد شده باشه اونم نه  فکر کنید طرف رو بزنن و اینا ها، داد کشیدن سرش و حالا اردنگیم آره فکر کنم یکی دو تایی نوش جان کرده … بله خب این قسمت یک مقداری تاریخ پر افتخار پدر من رو خدشه دار میکنه ولی بازم من به نظرم قابل اغماضه … نمیدونم والا حالا

خلاصه بابام تعریف کرد موقع دانشجویی اش اولا که سرش دنبال کار بوده دیگه، تدریس و اینور اونور … یعنی زیاد با بقیه دانشجوها نمیجوشیده… پول لازم داشته دیگه … اگه بابای من بچه یه پدر پولدار بود احتمالا الان استاد هارواردی چیزی شده بود … خدا رو شکر که دلش خوشه خدا رو شکر ….

 بله … بعد 6-7 تا استاد مقاومت مصالح بودن که که تصمیم گرفتن با هم امتحان بگیرن. هر کدوم 2-3 تا سوال طرح کردن، بعدم 12 تا سوال دادن به بچه ها گفتن 8 تا رو به دلخواه انتخاب کنید و حل کنید هر کدوم 2.5 نمره . بعد که نمره ها رو زدن، پدر قشنگ ما رفته بوده ببینه چند شده، دیده اوه اوه دم در استاد چه خبره همه نمره ها اف و دی. حالا این  وسط تک و تو سی هم پیدا میشده ولی بی و ای عمرا. بابای ما رفته دیده اصلا اسم و نمره اش نیست. بعد چون صبح شلوغ بوده رفته عصر اومده ، بعد دیگه خلوت شده بوده، در زده رفته توی اتاق استاد، اونجا خانم برادر استاد هم بوده که ما نمیدونیم اسمش چی بوده ولی میدونیم استاد زبان بوده و شوهرشم دینامیک درس میداده همونجا.

خلاصه بابای ما رفته و چون لهجه هم داشته پس با لهجش گفته استاد ببخشید نمره ما نیست اصلا. استاد اول گفته حالا چه فرقی میکنه تو هم یه اف دیگه بعد بابای ما گفته حالا استاد اگه میشه ما برگمون رو ببینیم. استاد گفته خب برو برگه ات رو پیدا کن. پدر ما میگرده و برگه رو پیدا میکنه و میبینه استاد اصلا تصحیحش نکرده، میره میگه استاد برگه ما اصلا تصحیح نشده که … استاد میگه خب بیا ببینم سوال اول رو توضیح بده، سوال دوم رو توضیح بده و همینجوری 6 تا سوال رو 2.5 میگیره. به سوال 7 که میرسه مربوط به اندازه بارهای رو لوله و اینا بوده که بابای ما اون اول یه مثبت منفی رو قاطی کرده بوده ولی دست آخر جوابش درست شده بوده. استاد میپرسه شما چیکار کردی که آخر جوابت درست شده بابای ما توضیح میده که استاد درسته که ما اول اینجوری گرفتیم ولی حواسمون بوده و این آخر هم که مثبت منفی داشته برعکس گرفتیم اینه که درست شده … استاد میگه باشه و سوال 8 رو هم کلا غلط نوشتی  و بیا اینم یه بی، بگیر و برو. در اینجا خانم برادر استاد وارد عمل میشه و گویا از لهجه بابای ما خوشش اومده بوده و میگه آقای دکتر ایشون جوون صادقی به نظر میرسن و به نظر میرسه که درک خوبی هم از درس دارن، میخواید حالا یه ای بهشون بدید که به هر حال یه ای برای این درس داشته باشید. و بدین ترتیب بابای ما یه ای شیرین از درسی میگیره که ای که هیچ، حتی بی هم نداشته  و بعدم باید هی به همخونه هاش جواب پس میداده که تو که بلد بودی چرا به ما نگفتی و خلاصه ….این از مقاومت مصالح .

بعد درس دکتر حسام ضیا گویا درس خیلی سختی بوده و پر معادله های سنگین ریاضی مهندسی و دیفرانسیل و اینا.. استاد که سوال طرح میکرده مثلا 20 تا فرض میداده که جوابهای اینا به هم وابسته بودن و مثلا حل این معادله سنگینها مال فرض 3 یا 4 بوده، که خب اگه حل میکردی بقیه جوابها خیلی راحت میشده ولی اگر میخواستی مثلا یه حرف مفروض بگیری  و ادامه بدی خب جوابها پیچیده میشده دیگه … و البته زمان هم معمولا نامحدود بوده یعنی گاهی تا 5 ساعت اینام میشده. ما هم که خونوادگی ریاضیاتمون خوبه : دی حتی منم با همه  بازگوشیم ریاضی مهندسی رو شدم 18. و اینکه دکتر نمره ها رو میبرده روی نمودار. بچه ها با هم قرار گذاشته بودن که دیگه حداکثر تا فرض 4 حل کنن آما آما همونطور که قبلا خدمتتون عرض کردم به دلیل مشغله پدر ما و نبودن ایشون، و البته دست کم گرفتن پدر قهرمان ما، با ایشون هماهنگ نکرده بودن. خلاصه رفتن سر جلسه و بابای ما از 24-5 تا فرض توی 3 ساعت تا 19 رو حل کرده ولی بقیه رو دیگه بلد نبوده، ملتم که تا همون 4 گویا. وقتی نمره میاد بابای ما شده بوده 212 در حالیکه نمره بعدی 40 بوده و خب نمودار هم که دیگه داغون. خلاصه ملت پشت در بودن و داشتن میگفتن این که 212 شده دیگه کیه و اینا؛ که بابای ما میرسه و میگن ااا تویی؟! برادر مگه قرار نبود تا 4 بیشتر حل نکنیم و اینا. بابای قهرمان ما میگه خب به ما که نگفته بودید که …. والا حل  نمیکردیم. دیگه انگار داشته ناجور میشده که باز بابای قهرمان ما وارد عمل میشه و میره از استاد خواهش میکنه البته با لهجه که استاد ما شهرستانی هستیم و دوست نداریم کسی از ما دلخور باشه و اگر میشه 150 نمره از نمره ما بردارید تا بالاخره اوضاع درست بشه. دیگه استاد مرام کش میشه و البته سر بچه ها منت میگذاره که نمرتون رو مدیون این پسرک (همون بابای قهرمان ما) هستید.

ماجرای سوم خیلی خلاصه این بوده که دو تا درس مال یک استاد بوده بعد بابای ما یکی رو ای شده بوده با 95 اینا، یکی رو با 80 اینا بی شده بوده، میره به استاد میگه استاد میشه خواهش کنم از یه درس ما نمره بردارید بذارید روی اون یکی؟ استاده هم که فکر کرده بوده پدر قهرمان ما درس رو افتاده میگه بله چرا نمیشه، بعد که میبینه قضیه از چه قراره میگه ای ناقلا میخوای جفتشو ای بگیری … خلاصه تهش ای ها رو میده ….

این بود داستان شیرین امشب ما

قصه ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید

پی اس: حالا شما بگید هر چقدرم که اوضاع این مملکت افتضاح بشه من چطور میتونم همچین پدر و مادر شکرکی رو بذارم و خودم برم نروژ؟ میبینید من واقعا اسیر عمیق جبر جغرافیاییم

رفتم یه سرچی زدم دیدم دوستم توبی ستفنز

منتشرشده 28 آوریل 2013 بدست daftarchekhateratinternet

رفتم یه سرچی زدم دیدم دوستم توبی ستفنز کارش درسته … جد و آبادش تو کار تئاتر و فیلم میلم بودن، نمیدونم والا چرا من نمیشناختمش تا الان! جهت به یاد آوردن مامانش، پرفسور مک گانگل هری پاترهاست، باباشم که عمرشو داده به ما و شما! :دی 

Something strange has happened, not new but still

منتشرشده 25 آوریل 2013 بدست daftarchekhateratinternet

Something strange has happened, not new but still strange. I am so deeply involved in Jane Eyre … It has something to do with my childhood. Hard to describe … 

can’t explain it easily, so deciding to write some of my favorites ….

Aah, this part has been killing me and I wonder why! disable to know me better!

Toby as Mr. Rochester: waiting for my little bird to come back ….

Aaah, had such an effect on me that made me go and read the book again and my favorite part of Persian version:

خودم را تسلیم خوشحالی مهربان شدن با تو کردم ….

منتشرشده 23 آوریل 2013 بدست daftarchekhateratinternet

North & South was beautiful but honestly I like Jane Eyre much more!It might be coz I read the book before.

Anyway continuing to watch british mini series, I am on my way for The Tenant of Wildfell Hall of my dear friend (:D) Toby, He Knew He Was Right and five more ….

I’ll come and report you if I like them or not. And there is a problematic thing that with all these drama and romance movies, I may die of all thinking and you know …

oh, bloody oh!

منتشرشده 21 آوریل 2013 بدست daftarchekhateratinternet

خدایا پس کو اون عقل و جنبه ای که قولش رو داده بودی؟

بنده از همینجا از همه عزیزان دست اندرکار شبکه های مختلف بریتانیای کبیر خواهش میکنم نقشهایی مشابه آقای راچستر برای این دوست عزیزمون توبی ستفنز طراحی کنن، که  تا ایشون هنوز توانشو دارن اجرا کنن.

حیفه والا! من به خاطر خودم که نمیگم؛ به خاطر هنر دارم حرص میخورم. 

فروردینم تموم شد، خوش گذشت کلا

منتشرشده 21 آوریل 2013 بدست daftarchekhateratinternet

 در این روزهای شاد و دل انگیز بهاری من توی خونه ام و فیلم میبینم، البته بهار رو از طریق باغچمون که ماشاا… هزار ماشاا… امسال ترکونده دیگه، پیگیری میکنم. بله میگفتم فیلم میبینم و میبینم و یه بار دیگه ام میبینم. علامت چیه؟ فراره؟ خلاصه بسیار اوقات مفرحیه از مری پاپینز دیدم تا …. در زیر لیست میکنم

A single man 2009 

فضای دهه 60 آمریکا رو دوست داشتم 

Taxi Driver 

همونی که مال عهد دقیانوس و رابرت دنیرو ایناست. والا خود که دیگه گفتن نداره ولی کلا هر چیزی رو باید جای خودش دید.

Love actually 2003

فیلمش قشنگ بودا، سرم داشت ولی ته درست و درمون نداشت خلاصه 

A girl with pearl earring

ام ممم، نمیدونم والا

Mary Poppins

And we love it 

ولی یه صبح تا شب داشتیم فیلم میدیدیم، یه بریتیش سختی داشت

…. و در حال حاضر روی جین ایر 2006 بی بی سی متوقف شدم من

جین ایرو دوستش داشتم، حتی کتابشم رو دوست دارم، ولی این روچستر اینجا به نظرم چیز خوبی شده، واقعا دم بی بی سی گرم. با نمیسازه یا وقتی میسازه خوب میسازه. 

و اما جین ایر، جهت تکمیل اطلاعات فیلمیم در مورد جین ایر یه سرچی زدم، دیدم ای بابا آی ام دی بی از 1910 تا 2011 جین ایر داره در ورژن های متفاوت، اصلا یه اوضاعی. سوالیم که دارم اصلا 1910 سینما بوده مگه که جین ایرش باشه؟

خلاصه خوش گذشت. در ادامه شما رو به دیدن شمال و جنوب 2004 دعوت میکنم.

 

Too Depressed!

منتشرشده 15 آوریل 2013 بدست daftarchekhateratinternet

What is happening to me? I am too depressed. don not want to do any thing, any thing at all!

from yesterday till this sweet moment have seen Bridget Jones’s diary and Bridget Jones: The Edge of Reason like a million times. did not like the second one that much, thought love scenes including Colin Firth were few and and and …

some one must come and do something for me, or I may die! 

Also seen Sense & Sensibility … Hugh Grant was like a muggle! Really not fascinating!