بایگانی

همهٔ نوشته‌های ماهِ آگوست 2012

91.5.31

منتشرشده 21 آگوست 2012 بدست daftarchekhateratinternet

خدای مهربان کی فرصت جهانگردی من را فراهم میکنی؟
هر چه بیشتر فکر میکنم، کوچ سرفینگ را بیشتر و بیشتر مطابق با روحیه خودم میبینم! نه اینکه بنده هتلهای لوکس را دوست نداشته باشم که بسیار زیاد دوست میدارم ولی دو مطلب وجود دارد: 1- تا بیایم انقدر پولدار شوم که بتوانم در پاریس در یک هتل 5 ستاره اقامت گزینم، ممکن است 5 سال دیگر طول بکشد و 2- من در همین خونه های معمولی یا توی چادر هم میتونم بخوابم، فقط بالش و ملحفه م و دستشوییش تمیز باشه، همین!
در کل ترجیح میدم پوله رو به جای هتل، صرف رستورانها، پنیرها، پاته ها و سایر خوردنیهای انشاا… خوشمزه فرانسوی بکنم، متوجهی که؟
در راه کوچ سرفینگ من، وجود همسر دلبندم یک مشکل تلقی میشود که کلا یکم سوسول موسول است. خب جهانگردی و دیدن پاریس برای من بسیار مهم است اما انگیزه کافی برای رها کردن همسر اونم به این دلبندی نیست! نکند من در رویاها زندگی میکنم و ب کوچولو راست می گوید که من واقع بینم و تو نیستی؟ البته که او نمیگوید تو نیستی ولی وقتی میگوید که من واقع بینم، با توجه به شناخت بنده از ایشون منظورش اینه که تو نیستی! ( در حالت کلی نمیتوان نتیجه قبلی را گرفت، به همین دلیل شناخت بنده از ایشون اضافه شده) و خب حالا من چکار کنم؟ پس کی قرار است من پاریس را ببینم؟ خب مهاجرت امکان سفر کردن به اینور اونور دنیا را راحت میکند آما آما خانواده ما اهلش نیست (به دلیل مامانم اینا و بابام اینا و بحث کارآفرینی که صحبتش رو کردیم، خدایا یادت که نرفته؟) تهش نتیجه اینکه بهتره از تفکر مثبت استفاده کنم، تازه اونکه همیشه جواب هم داده! اما مشکل من که فقط سفر کردن نیست، هست؟ دوست دارم سبک دانشجویی بین المللی رو تجربه کنم، من فقط سبک خوابگاهی ایرانی رو تجربه کردم، خب فان بود، ایراد میراد هم داشت، نیدونم شاید اینترنشنالشم همین باشه …
خدای مهربان، لطفا تا آخر امسال مرا به پاریس بفرست تا بتوانم پاریس را ببینم و بگردم و پنیرو شامپاین بخورم ….
ب کوچولو را هم اگر دوست دارد بیاید، بفرست بیاید ولی باید قول بدهد که مزاحم من نباشد!
سوال: آیا من انچنان روح متاهلی ندارم؟ یادم هست که سالها پیش در وبلاگ ویولت خوندم که نوشته بود (نقل به مضمون) روح کلا متاهلی داره و روح مجردی نداره یعنی ترجیح میده با یکی باشه … من قضیه ام چیه؟ من بودن ب کوچولو رو توی زندگیم دوست دارم، چون بهم شادی میده، چند تا مسئله وجود داره … نه، حتی اگر من ممالک خارجه هم بودم، بازهم بودن ب توی زندگیم …. بله در کل من خوشحالم که ب ام رو دارم. فقط چالشها هم وجود دارند که بخشی از بهایی است که ما به عنوان یک انسان در مجموع برای طبع اجتماعییمون می پردازیم (من با این مسئله که انسان یک موجود اجتماعی است، موافقم. چرا؟ چون من هم قبل بودن ب نق میزدم که تنهام و فلانم و اینا، هم حالا بعد بودنش حتی بعد دعواهای هیچ و پوچ حتی اگر 100 هم تقصیر او باشه، باز من ترجیح میدم باشه! و میدونم که اگر نباشه، باز من نق خواهم زد که تنهام و چی و چی، حتی اگر در زندگی فعلیم من خیلی گوینده نباشم و بیشتر شنونده باشم و پوه خسته شدم، من در یک گردالی بزرگ گیر افتادم فعلا … So we come back to it
خدای مهربانم اگر مرا 10 کیلو سبکتر کنی، خیلی ممنون میشوم … میدانم که کار سختی نیست، نه برای تو نه برای من، ولی برنگشتنش برای من کار سختی است، پس لطفا کل کار را تو بر عهده بگیر، چون کلا بهتر عمل میکنی.
Thank you so much
Regards
صاحب دفترچه

91/5/23 – 12:27 am

منتشرشده 12 آگوست 2012 بدست daftarchekhateratinternet

خدای عزیز و مهربان
چه اشکالی داشت یه پول گنده ای به من داده بودی، من الان سوار هلیکوپتر شخصیم میشدم، میرفتم کمک برای آدربایجان و زلزله . (اینا رو الا ن با این هدف مینویسم که وقتی دادی بهم، یادم نره که قرار بوده چکارا بکنم ) ولی as we all know me ، من میرفتم. میدونی که بعضی چیزا تو خون آدمهاست و خدایا باز هم کمک کن. خیلی ناراحتم .حتی اگر یه مقدار استقلال بیشتری هم داده بودی بهم خوب بود. الان میپریدم توی ماشین و میرفتم. داشتن همسر دلبند در این موارد میدونی که موجبات کاهش استقلال فردی رو فراهم میاره. این مورد و مورد سفر به آفریقا و کوچ سرفینگ! حالا خدای مهربان ممکنه خودت کمک کنی لطفا! خدایا و نمیتونم بگم چقدر آزرده ام! از این دولت و این نحوه کمک رسانیشونو و این وضع و اوضاع!
الان همسر دلبند داره قضیه رودبارو تعریف میکنه که پدر همسر گرام رفته یوده کمک، آلمانی ها اومده بودن با تیمهاشون، بعد قرار بود یه سری چادر برزنتی بفرستن، گفتن یک شنبه (مثلا ) میرسه ولی نرسیده و بعد خبرش رسده که اینا دارن چادرها رو توی بازار تهران میفروشن!
خدایا آیا واقعا این لیاقت مردم ماست؟ درسته که ما خوب نیستیم ولی انقدر هم که دیگه بد نیستیم! مگه ما از 7 سال پیش تا الان چقدر بد شدیم؟ 7 سال پیش که این وضع و اوضاع نبود! بود؟ والا من دانشجو بودم، بابام هم کارمند دولت یود، به نظر خودم اوضاع بهتر بود، بابام هم مرتب نمیگقت که الان بدترین اوضاعیه که داریم!
همین! خدایا کمک کن!
By thw way, waiting for London 2012 closing ceremony to begin!
Apparently I can do nothing else in this (?!) life, What I can do is just keep myself happy…

91/5/20

منتشرشده 10 آگوست 2012 بدست daftarchekhateratinternet

استادم خیلی باحاله …

قرار بوده دیروز یا پریروز ساعت 2 اینا به وقت تهران آن باشه که بیاد راجع به revision مقاله هه صحبت کنیم؛ بعد من هر دو روز آن بودم و منتظر که بیاد ولی نیومد! امروز صبح میل زده که همون طور که میدونی مشاهده بازیهای المپیک خیلی فان­تر از مقاله و فکر کردن راجع بهش و ایناست.

حیف که ما اینجا درگیر احترام و رودربایستی و این چیز میزاییم والا میل میزدم بهش میگفتم ای استاد جان، این تئوری کل زندگیه منه و دلیل پایین بودن معدلهام، اکثر چیز میزها جالبتر و فانتز از این چرت و پرتهاییه که ما به عنوان درس میخونیم، مگه چی بشه که خلافش ثابت بشه! مثلا همین درس خودت که خداییش جالب بود …

و او موج مکزیکی میریم به افتخار همه ورزشکارای ایرانی که با بدبختی و بی امکاناتی همچنان تلاش میکنند و به یاد موج مکزیکی های شیرینی که در اردوها میرفتیم، آخرینش که یادمه مربوط به اردوی همدان که کنار ش نشسته بودم and  I was so happy! یهو تصمیم میگرفتیم موج مکزیکی بریم … به افتخار چی آخه؟! یادش بخیر جوونی از دست رفته من … یکم بریم اردوی خونوادگی با همسر عزیزم موج برم!

Continued(!)

منتشرشده 8 آگوست 2012 بدست daftarchekhateratinternet

 و فراموش کردم، آهنگ دزدان دریایی کارائیب خیلی جالبه، حماسه و هیجان …

روح دخترکی 17 ساله به دنبال شادی و هیجانهای دبیرستانی و 18 تا 22 سالگی همراه با جوی آبوت در من وول میزنه … خدا رو شکر به خاطر همینه که من زود میخندم و شاد میشم، یادتونه دخترای دبیرستانی حتی به ترک دیوار هم میخندن!

Remember the time when you were a child!

این ماله چه فیلمی بوده؟Actually I can think of no film, maybe a clip!

و راستی ما لگولاس رو در این فیلمها دوست میداشتیم .. اگرچه اولش نفهمیدم این بابا، همون الفه هست

What an elf I would have made! بله و تکه ای دیگر از دکتر شلدن کوپر …

 

Here I am, Happy and Respectful – 91/5/19

منتشرشده 8 آگوست 2012 بدست daftarchekhateratinternet

There is something which puzzled me

See this Johnny Depp …

Pass it I am not so good in English to say it in that way!(I am sure the last sentence proves my hypothesis!)

دزدان دریایی کارائیب سه قسمت اولش قشنگ بود، اگرچه بهترین قسمتش همون اولیش بود آما آما لاو … واقعا موضوع جالبیه و اضافه کردنش به فیلم میلم ها جذابیتهای خودشو داره …

و جانی دپ …

او موضوع جالبی که من اخیرا کشف کردم، مسئله هورمونهاست… وقتی انبار میشن واقعا افکار جالبی به سر آدم میزنه که بعدا، بعد خالی شدن هورمونها حتی با تلاش کردن برای فکرکردن بهشون، نمیتونی به اون احساس جالبی که یه لحظه دل آدم مالش میره برسی! And that is so sad, you know coz that sweet feeling for one second is really what you felt when you were young and full of passion and …

 واقعا این نکته برام جالب بود. هورمونز، من واقعا از این همه تاثیرشون بیخبر بودم و حالا که متوجه شدم، یه این نتیجه رسیدم، در مجموع نمیشه زیاد به افراد برای کاراشون خرده گرفت، شاید واقعا دست خودشون نیست…

یاد شلدن افتادم که برای رهایی به چیزی قویتر از خودش پناه میبرد …colenar! I don’t know may be this or maybe something else! و star trek و that is so fun! روشی که اسپاک برای مقابله با امیال انسانی استفاده میکنه … در مجموع مشاهداتم برای خودم متوجه شدم که … نه هنوز به نتیجه نرسیدم  …

و خداوند مهربان ممنونم، برای همه مهربانی و لطفت و به خاطر همه چیزهایی که به ما دادی … برای اینکه حرفمو میشنوی و فوری جواب میدی، ممنونم ازت، به خاطر اینکه انرژی­های مثبت منو به سر و سرانجام میرسونی و به خاطر همسر مهربانم و همه لطفت برای ما …

امیدوارم که آدم خوبی باشم و رسالت خودم رو در زندگی انجام بدم … شادی و عشق و بنیاد خیریه و کارآفرینی ….

کاش دوباره وبلاگ رامونا برای همیشه رو پیدا میکردم … آی لاو هر ….

Jeepers, yaki!

او یه چیزی، رفتم گیلاس بخرم از همین ظریفهایی که دوست دارم، شش تا دونه یکیش 165 هزار تومان، اون یکی 195 هزار تومان، آدم با همچین قیمتهایی که نمیتونه احساس ارامش داشته باشه و دستش بگیره .. حالا نمیدونم شایدم رفتم خریدم، خوبی که دارم اینه که بعد خریدن، یادم میره چند خریدم و به مورد استفاده فکر میکنم :دی

پی. اس: هربار که وبلاگ الف جان رو میخونم، چیزی در من فریاد میزنه … یک نوع حسادت … به هرحال به جز همسر مهربانم کسی مرا اینگونه دوست نداشته … میدونید که بحث همون یه لحظه مالش دله و البته که من آدم ریسک پذیری نیودم و یک مقدار هم کودن بودم، چطور در مورد پو.. زن.. هرگز چیزی نفهمیدم و خب الان برای فهمیدن دیگه دیره … مخصوصا الان که متوجه نقش اساسی هورمونها شدم!