بایگانی

همهٔ نوشته‌های ماهِ اکتبر 2012

 وبلاگ م…

منتشرشده 1 اکتبر 2012 بدست daftarchekhateratinternet

 

وبلاگ مهسای دم بخت رو که میخونم اصلا یه جوری میشم … امیر جان خان ….

همش فکر میکنم کاش زودتر به هم میرسیدن، من خیالم راحت میشد… میدونید که تجربه و اینا چه بدبختی که حتی با خودتم رو دربایستی داشته باشی.. میدونید دیگه! همش نگرانم

خدایا از دیشب این تو ز دیار من آمدی منو ول نمیکنه، چکنم؟

کشیدن درد برای تو …

همش میگم نشه که پشیمون بشه، نکنه موقعیت­هاش از دست رفته باشه… اصلا انقدر کاراکترها شبیه به همه که من امروز یه لحظه حتی شک کردم، بعد بیشتر فکر کردم و با استدلال از نوشته­های مهسدر مورد ازدواج خواهر شریک دیدم نه یکی نیستن!

باز فانی شد…

چرا اینجوری شده؟ که البته خیلی خوبه …

به نظرم انقدر در این چند سال اخیر بعضا رنج­های غیر منتظره و عجیب کشیدم که دیگه واقعا پوستم کلفت شده و کلا میخندم! نه میتونم مطمئن باشم نشونه افسردگی دیپ داون نیست. من واقعا خوشحالم …. فقط کاش قیمت دلار انقدر بالا نمیرفت. نمیدونم خدا چه جوری میخواد منو بفرسته فرانسه.

ای گل یاس و سپید من …

نمیتونم پیداش کنم، نمیدونم چرا؟ با توجه به حجم تفکرات فرستاده شده … نه بابا چه تفکری! انقدر این چند روز درگیر پایان نامه بودم الان پشتم داره میشکنه.

آیا دارم پیر میشم؟

نه بابا من تازه 25 ام تموم شده …

ای بابا حالا بریم نروژ یا نه؟

بیشتر بحث پاریسه و پنیر …

او راستی من زیاد با دکتر کوپر جدید حال نکردم، آیا این بچه افسرده شده؟با ایمی هم … نکه دوستش نداشته باشم ولی مگه این دو تا ار اول عین هم نبودن و any physical contact including coitus is off the table، حالا چی شده ایمی خاطرخواه شده؟ البته این مسئله رو کتمان نمیکنم که با طبیعت زنانه حداقل چیزی که بنده ازش میدونم 100% سازگاره … زنیم دیگه، اول خوب کلاس میذاریم بعد دل میبندیم و کوتاه هم نمیایم… چرا اینکارو میکنیم؟آیا از چیزی میترسیم؟

واقعا این سوال مهمیه … مردا هم اینو فهمیدن و ما رو اسیر کردن … تنها موجودی که میدونم در برابر این موقعیت مقاومت کرده منصوره بود، یادته؟

ای بابا ای بابا …..