امروز صبح کله سحر ساعت 9! پاشدم بالاخره، رفتم سر کار. خب قصد داشتم با آژانس برم؛ اولش که همه واسم ناز کردن تا بالاخره یکی حاضر شد منو ببره، بعد سه ساعت طول کشید تا بیاد. حالا وقتی که اومد من رفتم نشستم، دیدم اون رفت کاپوت ماشینو زد بالا! خلاصه ماشین جوش آورده بود، زنگ زد یکی دیگه بیاد. بعد که دوستش اومد، یک ترافیکی بود که نگو! ولی من ابدا خم به ابروم نیاورده و در کمال آرامش تمام مدت بیسکوییت کرمدار ساقه طلایی خوردم و آدم ها رو نگاه کردم. بسیار تفریح خوبیه فقط کاش انقدر بچه های کوچیکی که پول میخوان یا نمیدونم چیز میز میفروشن، یا افراد شاغل به تکدی گری(!) نمیدیدیم. خیلی به خاطر این مسئله ناراحتم. ولی سعی میکنم فراموش کنم و به راه های بیلیونر شدن فکر کنم تا حداقل بتونم یه کمکی بکنم.
Anyway امروز بالاخره رفتم برای خودم یه کفش خوشگل خریدم. وقتی رفتم شرکت، برق نبود. دو ساعتی نشستم ولی نیومد، منم چون وقتم طلاست، دیگه نمازمو اونجا خوندم و دوون دوون رفتم. رفتم مترو، قیطریه پیاده شدم و از اونجا پیاده رفتم تا تجریش. خیلی وقت بود که دلم میخواست این منطقه رو بررسی کنم. منظورم اینه که مردم، خونه ها و مغازه ها رو از نزدیک بدون اینکه فوری از جلوشون رد بشم، ببینم. تجربه شیرینی بود. خیلی مایل بودم سری به مبلمان پیرگاردین بزنم و ببینم چه جوریه. هم طرحها و هم قیمتها، ولی خب تنها بودم و بوسه نبود و خلاصه ضایع بود دیگه. چیز جالبی که دیدم و هیچوقت دقت نکرده بودم، ساختمانی بود قدیمی متعلق به انستیتو پاستور ایران که یه آقای دکتر محترمی به اسم صبا(؟!) فرمانیانفر (همین الان توی گوگل سرچ کردم، هیچی نبود! حالا یا من توهم زدم و اشتباه نوشتم یا اینکه آقای دکتر از تکنولوژی دور مونده یا اینکه مرحوم شده و بازماندگان به فکر احیای نامش نبودن و یا خیلی چیز میزای دیگه) اون رو اهدا کرده بود، یعنی تا جایی که حافظه ام یاری میکنه، ملک موقوفه بود. خلاصه بعد همه این صوبتا میخواستم بگم نمای ساختمونش که قدیمی بود، خیلی خوشگل بود (کاش عکس گرفته بودم!) و البته داشتن تعمیرمیکردن ساختمونشو، خدا کنه خرابش نکنن (بهتره ریسک نکنم و برم عکسه رو بگیرم). حالا تمایل پیدا کردم برم داخل این کوچه قدیمی هاشم رو ببینم. فکر کنم چیزای جالبی پیدا کنم، بیشتر هدفم خونه باغ های بزرگه که منو به فکر فرو میبره. هورا یک ایده جالب برای چه قشری البته؟! نمیدونم. باید بریم این خونه ها رو پیدا کنیم و در گام بعد صاحبانشون رو. فرض اولیه ما اینه که صاحبان این خونه ها، بچه مایه دارهای مملکتن. حالا میخوایم ببینیم کی، کجا و چه جوری پولدار شدن، الان کجان و چه میکنن. خلاصه میخوایم تاریخچه خونه ها و صاحبخونه ها رو بررسی کنیم. امیدوار هستم که نتایج خوبی بدست بیاد. با فرض این که این مناطق قبلا دهات نبوده باشه که الان fancy شده باشه (بوده، نبوده، چه شکلی بوده؟!) میتونیم یه کتاب خوب به صورت case study از توش دربیاریم برای پولدار شدن در ایران. حالا درسته شرایط متفاوته ولی به هر حال خورشید هنوز همون رنگه!
بعد … بعد بالاخره رسیدم تجریش، هدف بازار قائم بود. از بین بازار قدیمیا رد شدم و خوش گذشت، یه جام دیدم تبلیغ زده فیلتر قهوه، انقدر خوشحال شدم، فوری رفتم گرفتم. خلاصه تشریف بردم به مکافاتی یک عدد کفش salvatore ferragamo خریدم، بعد اومدم خونه، مدلای سالواتوره رو چک کردم، مدل کفشم توشون نبود، به این نتیجه رسیدم اختصاصی واسه ایران زدن 😀 میدونید که!
بعد خرید و متر کردن بازار قائم و دیدن لباس خوابای خوشگل، شنیدن اینکه شما که باریکین! و البته خوشحال شدن که خوبه حداقل نمای بیرونیمون خوبه، دیدن تابلوهای رنگ و روغن قشنگ و آرزو برای پیدا کردن وقت، پول و امکان برای آمدن و یاد گرفتن رنگ و روغن، رفتن به طبقه 6 جهت بررسی سیستم غذا که بخش مورد علاقه هست، مشاهده اینکه ساندویچ ها رو به انتخاب خودت جلوت درست میکنن و لذت بردن، خوردن یک عدد اسپرسو دابل شات، دیدن درختهای کریسمس خوشگل البته نسبتا! دیدن کلی جاشمعی و آرزو که کاش میتونستم با خودم ببرم، با نتیجه گیری اینکه قیمتها به نسبت بد نیست، اومدم بیرون.
رفتم بازار تره بار، دنبال مارچوبه بودم که حداقل نخورده نمیریم! پیدا نکردم چون که تحریمیم! الکی! نمیدونم دوباره کی میارن، گفت فعلا نمیاریم. کنسروی هم نمیخوام.
چون نمازمو نخوندم و نگرانم، فعلا میرم.
و باید شب زود بخوابم که صبح زود پاشم، ساعت 5!
شعر لحظه: ساعت ساعت سبز عاشقانه ست …
20 مین بعد
چند تا نکته میخواستم بگم که گویا یادم رفته ولی مهم بودنا …
باید فکر کنم…
آها یکیش قضیه کفشم طوسیه و اینکه بعد از خوندن وبلاگ یاسی جون و کمی تفکر به این نتیجه رسیدم که باید برم برای کفشم مقادیری لباس به قول یاسی جون همایونی پیدا کنم. چون ببینید اگر من وقت نداشته باشم که برای خودم خرج کنم و مهمتر اینکه دست و دلم بلرزه، چطور ممکنه دو روز دیکه که بیلینرشدم، بتونم واسه ملت خرج کنم و بنیاد خیریه بزنم؟ پس باید برم پالتو،شلوار و شال یا روسری مناسب خریداری کنم. باید در مورد ترکیب رنگهاش ار بوس سوال کنم.
پرداخت پول ماهیانه من و یاری…
دومیش روش صحیح غذا خوردن برای من، بعد تفکر فراوان، بررسی زیاد و … متوجه شدم باید صبحانه و شام بخورم. صبحانه چون لازمه و شام حدود ساعت 5 بعد از ظهر.
3/ 10/90
هانی 90 هم داره تموم میشه، آیا جالب نیست؟ و به یمن و قوه الهی من تا آخر امسال حتما یه دونه ژورنال میدم! دیروز پدر مهربانم اومد به کمکم و قضیه رله میشه …
هورا! 100 سال از اون زمان که اینا رو نوشتم گذشته …
الان با ترازوی خوابگاه خودم رو وزن کردم، 87 بودم . خب من میخوام که 20 کیلو وزن کم کنم. یعنی بیام زیر 70 و با اندامی مشابه عکسی که از Lisa Kudrow موجود هست، ببینید:
lمتاسفانه عکس موجود نیست!
پس I have to try و خواهش میکنم این بار دیگه برای آخرین بار! نمیشه که من هی بشم 81 دوباره چاق بشم برگردم همون که بودم. پس دیگه اینبار برای آخرین بار من میشم 66 و دیگه برای تمام زندگیم تمومه! و خوش اندام و خوشگل هم که صد البته!
متشکرم
پس من عید امسال 66 کیلو و بسیار خوش اندام هستم، 2 تا ژورنال دارم و کاری دارم با ساعتی 12000 تومان درآمد.
بسیار عالیه مرسی .